بهترین ها هر چی بخای اینجا هست.عکس.شعر.طنز درباره وبلاگ به این وبلاگ خوش آمدین خیلی خوشحال میشم نظراتتونو ببینم آخرین مطالب
نويسندگان سلام به همه از اونایی که برام نظر گذاشتن ممنونم هر کس شعر میگه برام ارسال کنه با نام خودش ثبت میشه هرگی مطلبی داره که مناسب با این وبه برام ارسال کنه به اسم خودش مینویسم برام نظر بزارین اگه نظر نمیزارین حداقل تو نظر سنجی شرکت کنین موفق باشید
انشاء ازدواج هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند. در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی داییمختار با پدر خانومش حرفش بشود دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری میکند. چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 11:2 :: نويسنده : علی ضیایی
تا حالا پیش خودتان تصور کرده اید که اگر روزی زن شما ، در محل کارتان ، رئیس شما بشود ، چه عواقبی خواهد داشت ؟
اگر یکروز ، چند ساعت دیر به محل کارتان برسید ...
اگر یکروز از ارباب رجوع ، زیر میزی یا همان رشوه ، دریافت کنید ...
اگر یکروز ، تقاضای چند روز مرخصی نمایید ...
اگر یکروز در پرونده هایی که زیر دست شماست ، اشتباهی رخ دهد ...
اگر یکروز ، بعنوان کارمند نمونه اداره معرفی شوید ...
اگر یکروز بخواهید از کارتان استعفا دهید ...
امیدوارم که با خواندن این مطلب ، به عمق فاجعه پی برده باشید ! پس به شما توصیه می شود که یا زوجه ای که رئیس باشد اختیار نکنید ، یا نگذارید که خانومتان رئیس شما بشود ، و یا اگر هم یک زمانی خدایی نا کرده ، روم به دیوار ، خانوم شما رئیستان شد ، سریعا و بدون هیچگونه معطلی ، از محل اداره متواری شوید و به دنبال یک شغل دیگر بروید !... چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 10:59 :: نويسنده : علی ضیایی
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس گفتم سلام حافظ گفتا علیک جانم گفتم کجا روی تو؟گفت والله خود ندانم گفتم بگیر فالی گفتا نمانده حالی گفتم چه گونه ای تو گفتا در بند بیخیالی گفتم که تازه تازه شعروغزل چه داری گفتا که میسرایم شعر سپیدباری گفتم زدولت عشق ؟گفتا که کودتا شد گفتم رقیب پس چی؟گفتا که کله پا شد گفتم کجاست لیلی؟مشغول دلربایی؟ گفتا شده ستاره در فیلم سینمایی گفتم بگو زخالش؟آن خال آتش افروز گفتا عمل نموده دیروز یا پریروز گفتم بگو زمویش گفتا که مش نموده گفتم بگو زیارش گفتا ولش نموده گفتم چرا؟چگونه؟عاقل شدست مجنون؟ گفتا شدید گشته معتاد گرد افیون گفتم کجاست جمشید؟جام جهان نمایش؟ گفتا خریده قسطی تلویزیون به جایش گفتم بگو زساقی حالا شدست چه کاره؟ گفتا شدست منشی در دفتر اداره گفتم بگو ز زاهد آن راهنمای منزل گفتا به من که بردار دستت را از سر دل گفتم زساربان گو با کاروان غمها گفتا آژانس دارد با تور دور دنیا گفتم بگو زمحمل یا از کجاوه یادی گفتا پژو دوو بنز یا گلف نوک مدادی گفتم که قاصدک کو؟آن باد صبح شرقی ؟ گفتا که جای خود را دادست به فکس برقی گفتم بیا زهدهد جوییم راه چاره گفتا به جای هدهد دیش است و ماهواره گفتم سلام مارا باد صبا کجا برد؟ گفتا به پست داده آورد یا نیاورد؟ گفتم بگو زمشک آهوی دشت زنگی گفتا که ادکلن شد درشیشه های رنگی گفتم سراغ داری میخانه ای حسابی گفتا آنچه بودست گشته چلو کبابی گفتم شراب نابی تو دست و پا نداری؟ گفتا به جایش دارم وافور با نگاری گفتم بلند بوده موی تو آن زمانها گفتا که حبس بودم از ته زدند آن را گفتم شما وزندان؟حافظ مارو گرفتی؟ گفتا ندیده بودم هالو به این خرفتی...! چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 10:56 :: نويسنده : علی ضیایی
مرد: عزیزم از وقتی میری ورزش هیکلت خیلی قشنگ شده! چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 10:52 :: نويسنده : علی ضیایی
در تنهایی به چه چیز فکر می کنن؟ پسر:یعنی میشه پزشکی دانشگاه تهران قبول شم و اونجا یه دختر پولدار تور کنم و با پول باباش یه بنز آخرین سیستم بگیرمو با رفقا بزنیم بریم کنار دریا! (اینم از معرفتتون پول طرف و بگیرین و با رفقا برین عشق و حال ۲.تو خیابون تنها راه میره سرش هم پایینه... پسر:اگر رشته تحصیلیش تجربی باشه همش داره در مورد ریز به ریز اجزای بدن ملت فکر میکنه. ۳.تو مغازه لباس فروشی... پسر:لباسای زشت رو سری انتخاب میکنه که سری برسه سر قرار نکنه دیر کنه و طرف بره انقد که یادش میره بقیه پولشو پس بگیره ۴.وقتی از یکی بدشون بیاد... پسر:تمام تلاششو یکنه آبروی طرفو ببره و ضایعش کنه. ۵.وقتی با دوستاش تو خیابون را ه میره (دوستاش هم جنسشن)... پسر:با 20 سانت فاصله کنار هم حرکت میکنن و در مورد مسایل بی خود بحث می کنن ۶.اگه بعد از مدتی هم رو ببینن... پسر: مهم نیست چند وقته هم دیگرو ندیدن فقط با یه سلام و خوبی بعدشم میگن خداحافظ(انقد که بی احساسن) ۷.وقتی می رن کتابخونه... پسر :تو لیست کتابا کتابای مثلا علمی رو پیدا میکنن و بعد ریز به ریز مطالعش میکنن و اگه چیزیم ازشون بپرسی مثه بلبل جوابتو میدن ۸.وقتی بحث درس و کنکور میاد وسط... پسر:روزی 29 ساعت مطالعه میکنه و آخرشم گند میزنه بعد میگه من میخوام برم سربازی مردو چه به درس و مشق میخوام در خدمت جامعه باشم ۹.وقتی می خوان ورزش کنن... پسر:خودشو میکشه که تیپ بزنه بعدش میره تو پارکا ول میچرخه که شاید بتونه مخ یکی این دخترای که صبحا میان ورزش رو بزنه ۱۰.وقتی تو خیابون یک ماشین آخرین سیستم و اسپورت می بینن... لازم دونستم تاکید کنم که بهترین شغل داشتن بابای پولداره !
تا حالا دقت کردین همـیشـه دَنـده ماشیـن خــــوب جـا مــــی خــــوره اِلـا موقعــــی کـه بابات کِنــــارتِ
یادش بخیر وقتی بچه بودیم میرفتیم عید دیدنی خونه فامیلامون آخرش که میخواستیم از اونجا بیاییم منتظر عیدی بودیم اونام نمیدادن ما هم فکر میکردیم شاید یادشون رفته مجبور میشدیم دو سه بار بند کفشمونو باز کنیم تا شاید فرجی بشه !
تجویز دارو .. برای خیلی از ماها ... سه بسته خاک برات نوشتم هر هشت ساعت میریزی رو سرت !
اینایی که عید میرن مسافرتای طولانی هم به خودشون حال میدن هم یه لشکر آدمو از دید و بازدید معاف میکنن خدا عوضشون بده ،اصن آدم نمیدونه چجوری ازشون تشکر کنه !
دقت کردین !؟ وقتی دعواتون با یکی تمام میشه تازه کلی جواب های دندون شکن به ذهنتون میرسه !
خانم ها ،شارژ ایرانسل میدم ، بدون آرایش بیائید بیرون از خونه .... ))
الان شما اگه همینطوری بیکار هم نشسته باشید تو خونه از نظر پدر و مادرتون، بچه همسایه یا بچه فامیل بهتر از شما بیکار میشینه !
مصارف جعبه یکبار مصرف پنیر توو خونه و در پایان افسوس خوردن که:
پسر یه اشتباه میکنه دختر یه اشتباهی میکنه بازم پسر معذرت خواهی میکنه:)
یونانی ها دروغگو هستند ولی خود سقراط هم یونانیه پس دروغ میگه که یونانی ها دروغ میگن !
|